سر گذارد طفل غم هر شب سر دامان من/این شرر افزا چه می خواهد مگر از جان من
در دل هر بیت دردی را به پیچیده ام/ریشه دارد عشق در هر صفحه دیوان من
جوهر سیال عشقم از درازای زمان/خون گرمم آتش عشق است در شریان من
آسمان شرمنده شد در گریه ی باران خویش/گوی سبقت برده از او دیده ی گریان من
کولی آواره را ماند دل شیدائیم/وای از این آتشفشان،دل نیست در فرمان من
با تمام وسعتش دنیا سرائی کوچک است/مرغ بی بال و پرم شد این قفس زندان من
نظرات شما عزیزان: